جدول جو
جدول جو

معنی بش اولی - جستجوی لغت در جدول جو

بش اولی(بِ اِوْ)
دهی از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. سکنه 150تن. آب از رودخانه تنک راه. محصول برنج، غلات، حبوب و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، بافت پارچه های ابریشمین و نمدمالی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
ابن حارث بن عمرو بن حارثه بن هیثم بن ظفر انصاری اوسی ظفری. وی همان بشر بن ابیرق است. ابن عبدالبر گوید: او ودو برادرش مبشر و بشیر در جنگ احد حضور داشتند. و بشیر منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد ولی از بشر و مبشر سخنی درباره نفاق نیاورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 155 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشکولی. در مؤید الفضلاء و برخی از لغت نامه ها بصورت لغت مستقلی آمده در حالی که یای آن بنا بر شاهدی که نقل کرده اند یای وحدت است و لغت مستقلی نمیتواند باشد. رجوع به بشکول و پشکول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / وُ)
منسوب به بقاول، لوازم مطبخ و آشپزخانه.
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
منسوب و متعلق به بکاول، لوازم مطبخ و آشپزخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به بکاول شود.
لغت نامه دهخدا
شیخ محمد سلیم. او راست: جواهرالروایات فی الدعاوی والبینات در فقه حنفی چ 1319 هجری قمری مطبعۀشرفیه در 86 صفحه. (از معجم المطبوعات ستون 567)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + والی، بی حاکم و استاندار، بدون حامی، بدون مربی، (ناظم الاطباء)، رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان. دو هزارگزی باختری سیاهکل. سکنۀ آن 36تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، بقولی قریه ای است از قرای واسط. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). بلده ایست در نواحی اهواز. بعضی ازاهل علم بدان منسوب اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو)
بی اعتباری. بی اعتمادی در گفتار. (ناظم الاطباء). بدعهدی. بدقولی. خلف عهد. (یادداشت مؤلف). رجوع به قول شود، کنایه از ناداری منصب و مقام و مال و منال است:
چه غم ز بی کلهی کآسمان کلاه من است
زمین بساط و در و دشت بارگاه من است.
حافظ.
رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
عمل و حالت بی پول، رجوع به مادۀ قبل شود، بدون رد کردن، بدون شک، فوراً و فی الفور، (ناظم الاطباء)،
- بی حرف پیش، (در تداول عامه) تعویذگونه ای است که پیش از عمل و اقدام یا کاری که کنند یا واقع شود گویند چه معتقدند کاری را که از پیش از وقوع آن خبر دهند آن نخواهد شد، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی پولی
تصویر بی پولی
فقر تهیدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اصولی
تصویر بی اصولی
بی ریشگی بد اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد اصلی
تصویر بد اصلی
بد ذاتی، پست سرشتی
فرهنگ لغت هوشیار
بی سرمایگی، بی مایگی، بینوایی، غنا، تنگدستی، تنگ عیشی، تهی دستی، افلاس
متضاد: فراخ دستی، بی چیزی، عسرت
متضاد: فراخ روزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایین ترین کرت در هر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
بهاندازه ی یک باریکه آب جهت یک بار مشروب ساختن زمین، یک
فرهنگ گویش مازندرانی